دنیای من و هستیم
دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 165
بازدید دیروز : 39
بازدید هفته : 275
بازدید ماه : 274
بازدید کل : 183820
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
تولدت مبارک هستیم...

سلام

نمیدونم حالم خوبه یانه؟نمیدونم امروز وقتی خندیدم از ته دل بوده یا الکی؟اصلا نمیدونم امروز خندیدم یا نه؟اصلا امروز چیکارا کردم؟یادم نمیاد!آه خدا!خیلی سخته،خیلی!

 سخته که به عشقت نزدیک باشی،خونشون تا خونه تو چند تا خیابون بیشتر نباشه اما نتونی روزه تولدش کنارش باشی و بهش تولدش رو از اعماقه قلبت تبریک بگی.کسی که همیشه وقتی 1ماه مونده به تولدش تمام شهرو زیرو رو میکنی تا بهترین هدیه که لایقش باشه رو براش بخری و تقدیمش کنی.بخدا سخته که حالا حتی ازش خبر نداشته باشی که سلامته یانه؟چه برسه به اینکه بخوای...!

بازم دوباره دلم گرفته،اما هیچکی نمیفهمه دلیل غم و غصم چیه؟فقط تونستم برای شماها بگم.چون هروقت ناراحت بودم با حرفاتون هم آرومم کردین و هم بهم روحیه دادین.

من این وبلاگ رو برای هستیم درست کردم.میخواستم برای اون باشه تا یه روزی بهش بگم برات چیا نوشتم،حرفایی که هرگز نه گذاشتی و نشد بهت بگم.Computerاما با اتفاقاتی که افتاد دلم نمیخواست ازش بنویسم و شما و خودم رو آزار بدم.

هستیه من،چی شد؟من دلت رو زدم یا یکی اومد جامو گرفت که تویی که اگه یه روز باهم حرف نمیزدیم میگفتی میخوام دیوونه شم،حالا حتی نمیخوای بدونی زندم یا مرده؟!خوبی یا دلت پر از غمه؟چرا یادت نیس اونهمه قول و قرارایی که باهم بستیم.نگو که نمیدونی وقتی نیستی دلم همش خونه غمه.حالا تو چشای کی زل بزنم،دستای کی رو بگیرم و بگم نازنینم تولدت مبارک؟یادته چقدر یواشکی باهم حرف زدیم که مامانامون نفهمن؟یادته چقدر واسه دردای هم گریه کردیم؟یادته همیشه میرفتیم روی اون نیمکتی که اسمش رو گذاشته بودیم «یه نیمکت تنها »مینشستیم،حتی اگه کسی روش نشسته بود اونو بلند میکردیم تا خودمون بشینیم.چرا دستات از دستام جدا شد،چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟هیچکی نمیدونی که قلبم تا حالا چند دفه از دوریه تو شکسته!هیچکی نمیتونه بفهمه که صدام از دوریه توئه که دیگه در نمیاد!هیچکی نمیدونه که از دوریه توئه که چشمام تا این حد خیسه!چرا دیگه حتی یه نامه هم واسم نمی نویسی؟لعنتی خوب بگو چراااااااااااااااااااااااااا؟

فردا اولین جلسه از کلاس زبان رو شروع میکنیم.ماهان نمیخواست بیاد اما اینقدر باهاش کل کل کردم تا بالاخره راضی شد.از اینکه باز هممون باهمیم کمی احساس آرامش پیدا میکنم.اما یه چیزه دیگه که خیلی داره عذابم میده،پرستوئه!نه اینکه اون کاری کرده باشه،نه!بخاطر ناراحتیاش و عذابی که داره میکشه و منم هیچکاری نمیتونم براش بکنم دارم عذاب میکشم.شب و روزم شده فکر کردن به اینکه چیکار کنم تا حداقل یه لحظه لبخندو رو لباش بیارم.من پرستوی خودم رو دوست دارم نه اینی که الان همش غمگینه.من فرشته نجاتم رو میخوام.پرستوی من بگو برات چیکار کنم که دله کوچیکت خالی از اینهمه دردو رنج بشه.

امروز بجز تولد هستیم،تولد مامانم هم هست.هردوشون یکم اسفند بدنیا اومدن.دیروز دوباره به نمایشگاه کتاب سر زدم.واسه هستیم 2تا کتاب خریدم از اونایی که دوست داره اما میدونم نمیتونم بهش بدم.واسه خودممم چندتا کتاب خریدم که بلکه کمی منو از فکر در بیاره.

خوب دیگه بهتره برم بخوابم چون نمیخوام اولین روز کلاسم با خوابالودگی و کسلی شروع شه.

راستی،مهران جان،داداشه عزیزم،از برگشتت خیلی خیلی خوشحالم.از همتون منون واسه نظراته قشنگتون.بازم نظر بذارین.منتظرم.

روز ميلاد توست و من همچنان در آرزوي لحظه اي هستم که دستانت را بگيرم در چشمانت خيره شوم
تو را در آغوشم بفشارم و با عشق بگويم تولدت مبارک هستیه من...

اي که ترنم محبت را در قلبت احساس کردم تولد مبارک بهترین مادر دنیا...



 




دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, توسط sogand